پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه سن داره

فرزند ایران زمین

شايد اولين اسم

ديشب پرهام با مامانش داشتن با هم حرف ميزدن در كمال نا باوري پرهام گفت ماما منم حسوديم شد گفتم چرا بابا نگفتي اما بعد پشيمون شدم و ياد ان مثل قديمي افتادم كه ميگه هرچقدر پول بدي آش مي خوري
22 آبان 1391

كله پاچه

خب پرهام جان يادت باشه كه مامانت بهت آب زبان (كله پاچه) داد و من بي تقصيرم اگه گنده شدي منم شريك مامان اينا اگه برات خوب نبود من بي تقصيرم ...
14 آبان 1391

واكسن 4 ماهگي

پرهام 11/09/91 واكسن 4 ماهگيش رو زد كه به پاي چپش زدن پسرم كلي اذيت شد دو شب تب داشت كه خدارو شكر خوب شد اما نميتونست مدفوع كنه و اين اذيتش مي كرد تا انكه يك كم صابون و يك كم روغن زيتون به دادمون رسيد و همه چيز خوب شد خدا رو شكر
14 آبان 1391

علاقه

پرهام علاقه زيادي به راه رفتن، حرف زدن و دنياي اطراف خودش داره تا انجا كه در 4 ماهگي ميخواد حرف بزنه و راه بره و اين ميشه كه ما اسير مي شيم
14 آبان 1391

تشكر ويژه پرهام از مامانش

پرهام :مامان گلم قربونت بره بابام ممنون از اينكه هميشه هواست به منه و مواظب من هستي باباي پرهام :من با مني پرهام :نه پدرم زشته. مامان گلم ممنون از انكه از خودت ميگذري بخاطر من باباي پرهام :با مني پسرم پرهام : نه عزيزم اگه گذاشتي ما با ننمون اي بابا ننه چيه با مادرمون اختلات كنيم ببين هواسمو پرت كردي اصلا من ميرم باباي پرهام :وقتي بهت پول تو جيبي ندادم ماشينت رو عوض كني مي فهمي پرهام : خوب مامان ماشينه نو برام خريده تو گمرك آشنا نداري؟ باباي پرهام :دارم اما نمي گم ...
9 آبان 1391

بغل بابا بزرگ چه حالي ميده

آقا پرهام ديگه بابامو خوب مي شناسه و تا بابامو مي بينه شروع مي كنه به دست و پا زدن كه بيا منو بغل كن آخه تنها كسي كه نوه هاش رو بغلي كرده باباي منه ماهم بعدش اسير ميشيم تو خونه. پرهام: بابا بزرگ(مجتبي جون) گلم ممنونم از شما مامان بزرگ(سليمه جون) خوبم ممنونم ازشما كه قربون صدقه من ميريد و ممنون از بقيه كه منو دوست داريد بابت از گمراهي در آوردن دوستان : البته پرهام جان هنوز حرف نمي زنه و اين تخيلات و حرفهاي پدر پرهام مي باشد ...
9 آبان 1391

4ماه تمام

پسرم امروز 4 ماهش تموم شد و وزنش به 6/850كيلو گرم و قدش به 62 سانتيمتر رسيده ماشاالله و همه چيز خوبه خدارو شكر درضمن پسرمون يادگرفته كه از خودش صدا دربياره و سواره روروئك بشه اما پاهاش نميرسه زمين
9 آبان 1391

جنگ قدرت

مامان و بابا سر تغذيه شما با هم مشكل دارن البته انقدر حاد نيست چون اصولا من دودلم كه كار مامان درسته يا نه . آخه مامان براي شما آب ميوه ها رو مي گيره و ميده و شما هم با ولع مي خوري يا حرير بادوم درست مي كنه يا فرني تا حالا كه مشكلي نبوده اما من اين كار رو مناسب نمي دونم (بين خودمون باشه اما اوايل كه سوپ هم بهت مي داد اما خودش بعد يه بار متوجه اشتباهش شد) اوخ زهره جون خوندي خوب ببخشيد آخه انجام مونده بود بايد مي گفتم ...
2 آبان 1391